رمان من مرگ را به جان خود خریدم:) پارت۶
من مرگ را به جان خود خریدم:)
پارت ۶
با حس سوزشی رو دستم چشمام رو باز کردم. با چشمون گریون امیر و صورت ناراحت رهام مواجه شدم. کمی تکون به خودم دادم
+پارمیس
_جانم
+خوبی خواهر قشنگم
تا اومدم جوابشو بدم درد بدی توی سیم پیچید. چهره ام رو جمع کردم
+پارمیس! پارمیس تروخدا جواب بده خوبی؟
_ا.اره.خوبم.
*من میرم تنها باشید
+مرسی رهام.
_ممنونم
رهام میره بیرون. امیر نگاهی بهم میندازه. پر از لطف و مهربونی :)
_الهی فدات شم. بخدا خوبم مهربونم
+خدا نکنه. خیلی ترسیدم. فکر کردم چیزیت شد
_تا تورو زن ندم نمیرم خیالت تخت
+معلومه.فقط این خواهر ارشد چی بود اسمش اها ماهک زنگ زد. بهش گفتم چی شد دارن میان اینجا
نهههه. ارشد نباید منو توی این وضع میدید
_واقعا؟
+اره.چند دقیقه دیگه میرسن.
_امیر
+جانم
_هلیا.هلیا چطوره؟
احساس کردم صورت امیر پر از غم شد. نه! هلیا نمیتونست رفته باشه
با بغض گفتم
_نه! نه هلیا نرفته. نگو! امیر تروخدا...
امیر بغلم کرد. زیر گوشم اروم گفت
+الهی فدات شم اروم باش. نه توی کماست ولی
_خدااااا
گریه کردم و باز هم توش اغوش امیر بغضم شکست و گریه کردم. امیر منو از خودش جدا کرد تا بره اب بیاره. روم طرف پنجره بود که احساس کردم کسب اومد. ماهک بود
_ای خدا چی شدی تو؟
+خوبم عزیزم. خوبم. حالم بد شد همین!
_چرا؟
+دوستم تصادف کرد. برای همین حالم بد شد.
_عزیزم:)الهی حالش زودتر خوب بشه! الان کجاست؟
با بغض به ماهک نگاه کردم.
اومد بغلم کرد
_عزیزم اروم باش.
ارشد :
وقتی ماهک گفت پارمیس بیمارستانه کمی ترسیدم. ولی به روی خودم نشون ندادم. رسیدیم بیمارستان که ماهک سریع رفت. من رفتم تا ابمیوه بگیرم. ابمیوه رو گرفتم و پولشو حساب کردم. رفتم سمت منشی که پشت مانیتور نشسته بود
+ببخشید.یکی از اقوام بنده رو اینجا بستری کردن. میخواستم بدونم تو کدوم اتاقن.
_نام و نام خانوادگی بیمار تون
+خانم پارمیس مقاره
_طبقه ۳ .راهرو سمت چپ اتاق ۳۱
+متشکرم
اسانسور رو زدم و رفتم سمت چپ. اتاق ۳۱ رو گیر اوردم درش باز کرد. خواستم برم تو که دیدم پارمیس داره تو بغل دوستش گریه میکنه! چی شده بود! دلم یجوری شد. دوست نداشتم تو حالت گریون ببینمش. ارشد چرا اینجوری شدی؟ نه! نه. تو نمیتونی عاشق شده باشی. هم به خودت هم به کار هم به دختره اسیب میزنی. سعی کردم نرم تو اتاق و رفتم روی صندلی نشستم تا شاید کمی خالی شه بعد برم داخل که دیدم برادرش داره میره اتاق. اسمش چی بود؟ اها امیر. امیر مقاره خواننده ای که با یه اهنگ کلی فن و طرفدار جذب کرد همراه... اه این که رهام هادیانه. هم گروهی امیر مقاره. چه جالب! یعنی پارمیس داشت با این حرف میزد که پایانش اونجوری گفت؟ اره! ذهنم درگیر شده بود که ماهک اومد بیرون.
_ارشد! کجا رسد میکنی؟
+هیچی! این چرا گریه میکنه
_اولا این نه پارمیس دوما دوستش تصادف کرده توی کماست!
+چقدر بد
_اره
+بریم تو
_بریم
رفتم داخل که پارمیس به خودش تکونی داد و کمی بلند شد
دسته گل رو گذاشتم کنارش روی میز
_ممنونم.راضی به زحمتتون نبودم
+وظیفه بنده هستش. امیدوارم هرچی زودتر حال خودتون و دوستتون بهتر بشه.
با شنیده کمی دوست بغض کرد. سعی کرد اشکشو پنهان کنه ولی نتونست و چند قطره اشک از چشماش ریخت. چه دختر ارومی. چقدر لطیفه
ادامه دارد...
پارت ۶
با حس سوزشی رو دستم چشمام رو باز کردم. با چشمون گریون امیر و صورت ناراحت رهام مواجه شدم. کمی تکون به خودم دادم
+پارمیس
_جانم
+خوبی خواهر قشنگم
تا اومدم جوابشو بدم درد بدی توی سیم پیچید. چهره ام رو جمع کردم
+پارمیس! پارمیس تروخدا جواب بده خوبی؟
_ا.اره.خوبم.
*من میرم تنها باشید
+مرسی رهام.
_ممنونم
رهام میره بیرون. امیر نگاهی بهم میندازه. پر از لطف و مهربونی :)
_الهی فدات شم. بخدا خوبم مهربونم
+خدا نکنه. خیلی ترسیدم. فکر کردم چیزیت شد
_تا تورو زن ندم نمیرم خیالت تخت
+معلومه.فقط این خواهر ارشد چی بود اسمش اها ماهک زنگ زد. بهش گفتم چی شد دارن میان اینجا
نهههه. ارشد نباید منو توی این وضع میدید
_واقعا؟
+اره.چند دقیقه دیگه میرسن.
_امیر
+جانم
_هلیا.هلیا چطوره؟
احساس کردم صورت امیر پر از غم شد. نه! هلیا نمیتونست رفته باشه
با بغض گفتم
_نه! نه هلیا نرفته. نگو! امیر تروخدا...
امیر بغلم کرد. زیر گوشم اروم گفت
+الهی فدات شم اروم باش. نه توی کماست ولی
_خدااااا
گریه کردم و باز هم توش اغوش امیر بغضم شکست و گریه کردم. امیر منو از خودش جدا کرد تا بره اب بیاره. روم طرف پنجره بود که احساس کردم کسب اومد. ماهک بود
_ای خدا چی شدی تو؟
+خوبم عزیزم. خوبم. حالم بد شد همین!
_چرا؟
+دوستم تصادف کرد. برای همین حالم بد شد.
_عزیزم:)الهی حالش زودتر خوب بشه! الان کجاست؟
با بغض به ماهک نگاه کردم.
اومد بغلم کرد
_عزیزم اروم باش.
ارشد :
وقتی ماهک گفت پارمیس بیمارستانه کمی ترسیدم. ولی به روی خودم نشون ندادم. رسیدیم بیمارستان که ماهک سریع رفت. من رفتم تا ابمیوه بگیرم. ابمیوه رو گرفتم و پولشو حساب کردم. رفتم سمت منشی که پشت مانیتور نشسته بود
+ببخشید.یکی از اقوام بنده رو اینجا بستری کردن. میخواستم بدونم تو کدوم اتاقن.
_نام و نام خانوادگی بیمار تون
+خانم پارمیس مقاره
_طبقه ۳ .راهرو سمت چپ اتاق ۳۱
+متشکرم
اسانسور رو زدم و رفتم سمت چپ. اتاق ۳۱ رو گیر اوردم درش باز کرد. خواستم برم تو که دیدم پارمیس داره تو بغل دوستش گریه میکنه! چی شده بود! دلم یجوری شد. دوست نداشتم تو حالت گریون ببینمش. ارشد چرا اینجوری شدی؟ نه! نه. تو نمیتونی عاشق شده باشی. هم به خودت هم به کار هم به دختره اسیب میزنی. سعی کردم نرم تو اتاق و رفتم روی صندلی نشستم تا شاید کمی خالی شه بعد برم داخل که دیدم برادرش داره میره اتاق. اسمش چی بود؟ اها امیر. امیر مقاره خواننده ای که با یه اهنگ کلی فن و طرفدار جذب کرد همراه... اه این که رهام هادیانه. هم گروهی امیر مقاره. چه جالب! یعنی پارمیس داشت با این حرف میزد که پایانش اونجوری گفت؟ اره! ذهنم درگیر شده بود که ماهک اومد بیرون.
_ارشد! کجا رسد میکنی؟
+هیچی! این چرا گریه میکنه
_اولا این نه پارمیس دوما دوستش تصادف کرده توی کماست!
+چقدر بد
_اره
+بریم تو
_بریم
رفتم داخل که پارمیس به خودش تکونی داد و کمی بلند شد
دسته گل رو گذاشتم کنارش روی میز
_ممنونم.راضی به زحمتتون نبودم
+وظیفه بنده هستش. امیدوارم هرچی زودتر حال خودتون و دوستتون بهتر بشه.
با شنیده کمی دوست بغض کرد. سعی کرد اشکشو پنهان کنه ولی نتونست و چند قطره اشک از چشماش ریخت. چه دختر ارومی. چقدر لطیفه
ادامه دارد...
- ۳.۷k
- ۱۶ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط